نیکانیکا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

گل همیشه بهارم

18 ماهگیت مبارک نازنینم

امروز نیکا 18 ماهه شد . نمیدونم چرا از خیلی قبل تر منتظر بودم دخترم 18 ماهه بشه . انگار فکر میکردم 18 ماهگی یعنی شروع بزرگی های نیکا . یه جورایی هم اشتباه نمیکردم . نیکا الان خیلی راحت بیشتر حرف هاشو میزنه و راحت منظور بقیه حرف هاشو که نمیتونه بزنه به من و بقیه میرسونه .دیگه راحت خودش غذا میخوره ، از خواب بیدار میشه صدام میکنه و من دیگه نگرانش نیستم وقتی خوابه و من مشغول کارهامم . تشنش میشه میگه آب و گرسنش بشه میگه مامان غذا . و اینها همه از دغدغه های یک مادر کم میکنه . گاهی اوقات پوشکش رو در میارم تا عادت کنه بهم بگه جیش داره اما دختر گلم تا زمانی که پوشک نداره جیشش رو نگه میداره و تا پوشکش میکنم جیش میکنه و اونقدر هم بزرگ نشده که بگه...
27 تير 1392

روز شمار

ابتدا گویمت : بسیار دوستت دارم عزیزم سلام دخترکم ، نفسکم . این مدت دیر به دیر به وبلاگت سر میزنم یکم درگیر زندگیم . آخه در این مرخصی که بابا اومده تصمیم گرفته دیگه به ماموریت نره و یکم اوضاع شغلیش بهم ریخته . البته برای تو خیلی بد نشد چون دل سیر بابا رو میبینی و باهاش بازی میکنی . همش هم ازش تقاضای بستی ( بستنی ) میکنی که وقتی میره بیرون برات بخره . توی حرف زدن خیلی پیشرفت کردی حدوداً بیشتر کلماتی که در روز میشنوی و ما بهت میگیم رو تکرار میکنی ( دست و پا شکسته ولی منظور خودت رو میرسونی ) . واسه مهمونی که مامان عمو محمد رضا واسه خاله زهرا داده بود راستین اینها هم شرکت داشتن. خیلی بامزه اسمش رو صدا میکردی ( داستین ) . خیلی هم با...
21 تير 1392

هدیه پدر

دخترکم با هدیه پدر بسیار شاد و سر حال است در این روزها . هدیه پدر که در واقع سورپرایزی برایش بود یه جوجه اردک زیبا و شیطون بود . ساعتهای زیادی با آن مشغول بازی است و بقیه زمان را با صحبت راجب به ان میگذراند ( البته فقط کلمات جوجه و آب را می شود از گفته هایش فهمید ) دخترک هر چقدر بزرگتر میشود علاقه اش به چیزهای طبیعی مثل دریا و آب و جوجه ها و اردک ها بیشتر میشود . بازی و خوشحالیهایش دیروز زمانی که به دریا برده بودیمش دیدنی بود . اولین جمله کامل و درستش را راجب به اردکش بکار برد . در حالی که به کثیف کاری های اردکش اشاره میکرد گفت : " جیش کرده " و بسیار در هنگام ادای این جمله مورد محبت و تشویق اطرافیان و من و پدرش قرار کرفت . کم ...
8 تير 1392

روز شمار

مدتی هست که وقت نکردم سری به دفترچه خاطراتت بزنم در این مدت اتفاقات خوب و بد با هم بودند .اول اینکه بابا جون اومد و من و تو کلی ذوق کردیم . روز اول که رسیده بود اصلاً بهش اجازه نمیدادی که چشم از تو برداره به محض اینکه میدیدی بابا داره کاری انجام میده و بهت نگاه نمیکنه صداش میکردی و بابا هم ذوق میکرد . 30/3/92 عقد خاله زهرا بود کلی خوش گذشت . شب هم خونه بابا بزرگ مهمان زیاد داشتند و تو بسیار شیطونی کردی و مامان کلافه شده بود از بس دنبالت دویده بود 1/4/92 خبر دادن که عمه مامان ( حلیمه ) فوت شده . خدا بیامورزتش . دیروز هم رفتیم تهران تا برات خرید کنیم . اونقدر تو وقتی میری بیرون بدعنق میشی که آدم رو کلافه میکنی خلاصه یه چیزایی خر...
5 تير 1392
1